نشخوار کردن. رجوع به نشخوار و نشخوار کردن شود: دغض،امتلاء آوردن شتر را چنانکه نشخوار نزند. جفر، آنکه گیاه خورد و نشخوار نزند. (منتهی الارب) : شش سال به کام دل و آسانی خوردند باید زدن امروز چو اشتر همه نشخوار. فرخی
نشخوار کردن. رجوع به نشخوار و نشخوار کردن شود: دغض،امتلاء آوردن شتر را چنانکه نشخوار نزند. جفر، آنکه گیاه خورد و نشخوار نزند. (منتهی الارب) : شش سال به کام دل و آسانی خوردند باید زدن امروز چو اشتر همه نشخوار. فرخی
شور زدن دل، دل شور زدن. در تداول زنان، مضطرب و نگران بودن برای غایبی یا امری مکروه که سپس اتفاق می افتد. دلواپس بودن. در هراس بودن از احتمال سوئی. نگران و مضطرب بودن. اضطراب قلب داشتن. مضطرب شدن. اضطراب و قلق که از دیر رسیدن کسی یا خبری و مانند آن پیدا آید. مضطرب بودن از عدم آگاهی. مضطرب و نگران بودن از ترس وقوع حادثۀ ناگوار: دلم شور میزند. دیگر دلت شور نزند من دیر خواهم آمد. بچه ها دیر کرده اند، دلم شور میزند. (از یادداشت مؤلف). دچار نگرانی و اضطراب شدن. دلهره و اضطراب ناشی از بی خبری از چیزی یا کسی یا ناشی از گرفتاریهایی که ممکن است بعداً برای آدم رخ دهد. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)
شور زدن دل، دل شور زدن. در تداول زنان، مضطرب و نگران بودن برای غایبی یا امری مکروه که سپس اتفاق می افتد. دلواپس بودن. در هراس بودن از احتمال سوئی. نگران و مضطرب بودن. اضطراب قلب داشتن. مضطرب شدن. اضطراب و قلق که از دیر رسیدن کسی یا خبری و مانند آن پیدا آید. مضطرب بودن از عدم آگاهی. مضطرب و نگران بودن از ترس وقوع حادثۀ ناگوار: دلم شور میزند. دیگر دلت شور نزند من دیر خواهم آمد. بچه ها دیر کرده اند، دلم شور میزند. (از یادداشت مؤلف). دچار نگرانی و اضطراب شدن. دلهره و اضطراب ناشی از بی خبری از چیزی یا کسی یا ناشی از گرفتاریهایی که ممکن است بعداً برای آدم رخ دهد. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)